پرهامپرهام، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 6 روز سن داره
عروسی  بابا و مامانعروسی بابا و مامان، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 5 روز سن داره
مامان سحر مامان سحر ، تا این لحظه: 37 سال و 2 ماه و 28 روز سن داره
بابا آرشبابا آرش، تا این لحظه: 38 سال و 1 ماه و 30 روز سن داره
عقد بابا و مامانعقد بابا و مامان، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره
ساخت وب سایت پرهامساخت وب سایت پرهام، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

پرهام دنیای سحر و آرش

پرهام دنیای منی

۴۷ ماهگی گل پسرم

سلام مامانی ۴۷ ماهگیت مبارک باشه عزیزم  بابایی ماشین۲بهمن جدید پرشیا خرید ه و اون ماشبنشو داده عمو هادی که ما با ماشین جدید رفتیم شمال خونه مادر جون که بهمون خوش گذشت که عکسشو واست میذارم خداروشکر الان نزدیک ۹ ماه تو پیش خاله منصوره ای خیالم خیلی راحت وبا ارامش به اداره میرم فقط الان دانشگاه یه خورده ساعت و روزش بده که یه جوری که پنجشنبه ها باید برم کلاس اون هفته ای رفتم کلاس تو فهمیدی مقنعه  سر کردم گفتی مامانی میخوای بری کلاس گفتی  نرو توروخدا خونه بمونبم منم جیگرم داشت واقعا میسوخت مامانی توروخدا لبخشید میدونی تو این سن باید ببشتر کنارت باشم حلالم کن .خدا شاهده تو کلاسها نمیدونی اروم و قرار ندارم همش تو فکرتم .مامانی منو...
4 اسفند 1395

۴۷ ماهگی گل پسرم

سلام مامانی ۴۷ ماهگیت مبارک باشه عزیزم  بابایی ماشین۲بهمن جدید پرشیا خرید ه و اون ماشبنشو داده عمو هادی که ما با ماشین جدید رفتیم شمال خونه مادر جون که بهمون خوش گذشت که عکسشو واست میذارم خداروشکر الان نزدیک ۹ ماه تو پیش خاله منصوره ای خیالم خیلی راحت وبا ارامش به اداره میرم فقط الان دانشگاه یه خورده ساعت و روزش بده که یه جوری که پنجشنبه ها باید برم کلاس اون هفته ای رفتم کلاس تو فهمیدی مقنعه  سر کردم گفتی مامانی میخوای بری کلاس گفتی  نرو توروخدا خونه بمونبم منم جیگرم داشت واقعا میسوخت مامانی توروخدا لبخشید میدونی تو این سن باید ببشتر کنارت باشم حلالم کن .خدا شاهده تو کلاسها نمیدونی اروم و قرار ندارم همش تو فکرتم .مامانی منو ...
4 اسفند 1395

۴۷ ماهگی گل پسرم

سلام مامانی ۴۷ ماهگیت مبارک باشه عزیزم  بابایی ماشین جدید پرشیا خرید ه و اون ماشبنشو داده عمو هادی که ما با ماشین جدید رفتیم شمال خونه مادر جون که بهمون خوش گذشت که عکسشو واست میذارم خداروشکر الان نزدیک ۹ ماه تو پیش خاله منصوره ای خیالم خیلی راحت وبا ارامش به اداره میرم فقط الان دانشگاه یه خورده ساعت و روزش بده که یه جوری که پنجشنبه ها باید برم کلاس اون هفته ای رفتم کلاس تو فهمیدی مقنعه  سر کردم گفتی مامانی میخوای بری کلاس گفتی  نرو توروخدا خونه بمونبم منم جیگرم داشت واقعا میسوخت مامانی توروخدا لبخشید میدونی تو این سن باید ببشتر کنارت باشم حلالم کن .خدا شاهده تو کلاسها نمیدونی اروم و قرار ندارم همش تو فکرتم .مامانی منو حلال ...
4 اسفند 1395
1